۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

متن نامه امام علی به مالک اشتر

ميلاد مظهر حق و عدالت، علی ابن ابی طالب مبارک باد!
سالگشت گام نهادن امير مومنان و سرور اهل حق و عدالت بر کره خاکی بهانه ای شد تا فرمان حق مدارانه ی او به مالک اشتر نخعی را
هنگامی که حکم ولايت مصرش داد به ياد آوريم.
فرارو متن اين نامه را به مناسبت ميلاد خجسته اش تقديم خوانندگان گرامی خويش می کند:
به نام خداوند بخشاينده مهربان اين فرمانى است از بنده خدا، على امير المؤمنين، به مالک بن الحارث الاشتر. درپيمانى که با او م ىنهد،هنگامى که او را فرمانروايى
مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پيکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش را آباد سازد.
او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر کارها و پيروى از هر چه درکتاب خود بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهايى که
کسی به سعادت نرسد مگر به پيروى از آنها، و به شقاوت نيفتد، مگر به انکار آنها و ضايع گذاشتن آنها. و بايد ک هخداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود، که خداى جل اسمه، يار ىکردن هر کس را که ياريش کند و عزيز داشتن هر کس را که عزيزش دارد برعهده گرفته است. و او را فرمان مى دهد که زمام نفس خويش در برابر شهوتها به دست گيرد و ازسرکشی هايش باز دارد، زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد، مگر آنکه خداوند رحمت آورد.
اى مالک، بدان که تو را به بلادى فرستاده ام که پيش از تو دولتها ديده، برخ ىدادگر و برخى ستمگر. و مردم در کارهاى تو به همان چشم مى نگرند که تو درکارهاى واليان پيش از خود مى نگرى و درباره تو همان گويند که تو دربار هآنها مى گويى و نيکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته،توان شناخت.
بايد بهترين اندوخته ها در نزد تو، اندوخته کار نيک باشد. پس زمام هواهاى نفس خويش فروگير و بر نفس خود، در آنچه براى او روا
نيست، بخل بورز که بخل ورزيدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مى شمارد. مهربانى به رعيت و دوست
داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز .چونان حيوانى درنده مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آنان دو گروهند يا همکيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش .از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهايى عارضشان خواهد شد، بعمد يا خطا، لغزشهايى کنند، پس از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده، همانگونه که دوست دارى که خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد. زيرا تو برتر از آنها هستى و آنکسی که تو را بر آن سرزمين ولايت داده، برتر از توست و خداوند برتر از کسى اس تکه تو را ولايت داده است.
ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.
اى مالک، خود را براى جنگ با خدا بسيج مکن که تو را در برابر خشم او توانى نيست و از عفو و بخشايش او هرگز بى نياز نخواهى بود.
هرگاه کسى را بخشودى، از کرده خود پشيمان مشو و هرگاه کسى را عقوبت نمودى، از کرده خود شادمان مباش.
هرگز به خشمى، که از آنت امکان رهايى هست، مشتاب و مگوى که مرا بر شما امير ساخته اند و بايد فرمان من اطاع ت شود .زيرا چنين پندارى سبب فساد دل و سستى دين و نزديک شدن دگرگونيها در نعمتهاست .هرگاه، از سلطه و قدرتى که در آن هستى در تو نخوتى يا غرورى پديد آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهايى تواناست که تو را بر آنها توانايى نيست. اين نگريستن سرکشى تو را تسکين م ىدهد و تندى و سرافرازى را فرو مى کاهد و خردى را که از تو گريخت هاست به تو باز مى گرداند.
بپرهيز از اينکه خود را در عظم ت با خدا برابر دارى يا در کبريا و جبروت، خود را به او همانند سازى که خدا هر جبارى را خوار کند وهر خودکامه اى را پست و بی مقدار سازد. هر چه خدا بر تو فريضه کرده است، ادا کن و درباره خواص خويشاوندانت و از افراد رعيت،هرکس را که دوستش م ىدارى، انصاف را رعايت نماى. که اگر نه چنين کنى، ستم کرد هاى و هر که بر بندگان خدا ستم کند، افزون بربندگان، خدا نيز خصم او بود. و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از اين کار بازايستد و توبه کند. هيچ چيز چون ستمکارى، نعمت خدا را ديگرگون نکند و خشم خدا را برنينگيزد، زيرا خدا دعاى ستمديدگان را مى شنود ودر کمين ستمکاران است.
بايد که محبوبترين کارها در نزد تو، کارهايى باشد که با ميان هروى سازگارتر بود و با عدالت دمسازتر و خشنودى رعيت را در پى داشته باشد زيرا خشم توده هاى مردم، خشنودى نزديکان را زير پاى بسپرد و حال آنکه، خشم نزديکان اگر توده هاى مردم ازتو خشنود باشند، ناچيز گردد. خواص و نزديکان کسانى هستند که به هنگام فراخى و آسايش بر دوش والى بارى گرا ناند و چون حادثه اى پيش آيد کمتر ازهر کس به ياريش برخيزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود. اينان همه چيز را به اصرار از والى مى طلبند و اگرمطايى يابند، کمتر از همه سپاس مى گويند و اگر به آنان ندهند، ديرتر از ديگران پوزش م ىپذيرند. در برابر سختيهاى روزگار، شکيباييشان بس اندک است .اما ستون دين و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، بايد توجه تو به آنان بيشتر و ميل تو به ايشا ن افزونترمردم در کارهاى تو به همان چشم مى نگرند که تو درکارهاى واليان پيش از خود مى نگرى و درباره تو همان گويند که تو درباره آنهامى گويى و نيکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته،توان شناخت .باشد.و بايد که دورترين افراد رعيت از تو و دشمن ترين آنان در نزد تو، کسى باشد که بيش از ديگران عيبجوى مردم است. زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر کس ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است.از عيبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه که آشکار شود، زيرا آنچه بر عهده توست،پاکيزه ساختن چيزهايى است که برتو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشيده است، داورى کند. تاتوانى عيبهاى ديگران را بپوشان، تا خداوند عيبهاى تو را که خواهى از رعيت مستور بماند، بپوشاند. و از مردم گره هر کين هاى را بگشاى و از دل بيرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشيده داشته اند، به تغافل زن و گفته سخ نچين را تصديق مکن.
زيرا سخن چين، خيانتکار است، هر چند، خود را چو ن نيکخواهان وانمايد.
با بخيلان راى مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حريصان، زيرا حرص و طمع را در چشم تو مى آرايند که بخل و ترس و آزمندى، خصلتهايى گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را دربر دارد. بدترين وزيران تو، وزيرى اس تکه وزير بدکاران پيش از تو بوده است و شريک گناهان ايشان. مبادا که اينان همراز و همدم تو شوند،زيرا ياور گناهکاران و مددکار ستم پيشگان بوده اند. در حالى که،تومى توانى بهترين جانشين را برايشان بيابى از کسانى که در راى و انديشه و کاردان ى همانند ايشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانى که ستمگرى را در ستمش و بزهکارى را در بزهش يارى نکرده باشند. رنج اينان بر تو کمتر است و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و دوستيشان با غير تو کمتر است.
اينان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزين. و بايد که برگزيده ترين وزيران تو کسانى باشند که سخن حق بر زبان آرند، هر چند حق تلخ باشد و در کارهايى که خداوند بر دوستانش نمى پسندد کمتر تو را يارى کنند، هر چند، که اين سخنا ن و کارها تو را ناخوش آيد. به
پرهيزگاران و راست گويان بپيوند، سپس، از آنان بخواه که تو را فراوان نستايند و به باطلى که مرتکب آن نشده اى، شادمانت ندارند، زيرا
ستايش آميخته به تملق، سبب خودپسندى شود و آدمى را به سرکشى وادارد.
و نبايد که نيکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند،زيرا اين کار سبب شود که نيکوکاران را به نيکوکارى رغبتى نماند، ولى بدکاران را به
بدکارى رغبت بيفزايد. باهر يک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است. و بدان، بهترين چيزى ک هحسن ظن والى را نسبت به
رعيتش سبب مى شود، نيکى کردن والى است در حق رعيت و کاستن است از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن
کارهايى که بدان ملزم نيستند. و تو بايد در اين باره چنان باشى که حسن ظن رعيت براى تو فراهم آيد. زيرا حسن ظن آنان، رن جبسيارى را
3
از تو دور مى سازد. به حسن ظن تو، کسى سزاوارتر است که در حق او بيشتر احسان کرده باشى و به بدگمانى، آن سزاوارتر که در حق
او بدى کرده باشى.
سنت نيکويى را که بزرگان اين امت به آن عمل کرد هاند و رعيت بر آن سنت به نظام آمده و حالش نيکو شده است، مشکن و سنتى مياور
که به سنتهاى نيکوى گذشته زيان رساند، آنگاه پاداش نيک بهره کسانى شود که آن سنتهاى نيکو نهاده اند و گناه بر تو ماند که آنها را
شکسته اى. تا کار کشورت به سامان آيد و نظامهاى نيکويى که پيش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکيمان،
فراوان، گفتگو کن در تثبيت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى آورد و آن نظم و آيين که مرد مپيش از تو بر پاى داشته اند.
بدان، که رعيت را صنفهايى است که کارشان جز به يکديگر اصلاح نشود و از يکديگر بى نياز نباشند. صنفى از ايشان لشکرهاى خدا ىاند
و صنفى، دبيران خاص يا عام و صنفى قاضيان عدالت گسترند و صنفى کارگزارا ناند که بايد در کار خودانصاف و مدارا را به کار دارند
و صنفى جزيه دهندگان و خراجگزارانند، چه ذمى و چه مسلمان و صنفى بازرگانان اند و صنعتگران و صنفى فرودين که حاجتمندان و
مستمندان باشند. هر يک را خداوند سهمى معين کرده و ميزان آن را در کتاب خود و سنت پيامبرش(صلى الله عليه و آله)بيان فرموده و
دستورى داده که در نزد مانگهدارى مى شود.
اما لشکرها، به فرمان خدا دژهاى استوار رعي تاند و زينت واليان. دين به آنها عزت يابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعيت جز به آنها
استقامت نپذيرد. و کارلشکر سامان نيابد، جز به خراجى که خداوند براى ايشان مقرر داشته تا در جهاد با دشمنانشان نيرو گيرند و به آن در
به سامان آوردن کارهاى خويش اعتماد کنند و نيازهايشان را برآورد. اين دو صنف، برپاى نمانند مگر به صنف سوم که قاضيان و
کارگزاران و دبيرا ناند، اينان عقدها و معاهده ها را مى بندند و منافع حکومت را گردمى آورند و در هر کار، چه خصوصى و چه عمومى،
به آنها متکى توان بود. و اينها که برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم مى آيند و تا سودى حاصل کنند،
بازارها را برپاى م ىدارند و به کارهايى که ديگران در انجام دادن آنها ناتوان اند امور رعيت را سامان مى دهند. آنگاه صنف فرودين، يعنى
نيازمندان و مسکينان اند و سزاوار است که والى آنان را به بخشش خود بنوازد و ياريشان کند. درنزد خداوند، براى هر يک از اين
اصناف، گشايشى است. و هر يک را بر والى حقى است، آن قدر که حال او نيکو دارد و کارش را به صلاح آورد. و والى از عهده آنچه خدا
بر او مقرر داشته، بر نيايد مگر، به کوشش و يارى خواستن از خداى و ملزم ساختن خويش به اجراى حق و شکيبايى ورزيدن در کارها،
خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد.
آنگاه از لشکريان خود آن را که در نظرت نيکخواه ترين آنها به خدا و پيامبر او و امام توست،به
سنت نيکويى را که بزرگان اين امت به آن عمل کرد هاند و رعيت بر آن سنت به نظام آمده و حالش نيکو شده است،مشکن و سنتى مياور که
به سنتهاى نيکوى گذشته زيان رساند،آنگاه پاداش نيک بهره کسانى شود که آن سنتهاى نيکو نهاد هاند وگناه بر تو ماند که آنها را شکست هاى .
کار برگمار. اينان بايد پاکدامن ترين و شکيباترين افراد سپاه باشند، دير خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش يابند. به
ناتوانان، مهربا نو بر زورمندان، سختگير باشند. درشتيشان به ستم بر نينگيرد و نرميشان برجاى ننشاند. آنگاه به مردم صاحب حسب و
خوشنام بپيوند، از خاندانهاى صالح که سابقه اى نيکو دارند و نيز پيوند خود با سلحشوران و دليران و سخاوتمندان و جوانمردان استوار
نماى، زيرا اينان مجموعه هاى کرم اند و شاخه هاى احسان و خوبى. آنگاه به کارهايشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند
خويش مى پردازند. اگر کارى کرده اى که سبب نيرومندى آنها شده است، نبايد در نظرت بزر گآيد و نيز نبايد لطف و احسان تو در حق آنان
هر چند خرد باشد، در نظرت اند کجلوه کند. زيرا لطف و احسان تو سبب مى شود که نصيح ت خود از تو دريغ ندارند وبه تو حسن ظن
يابند. نبايد بدين بهانه،که به کارهاى بزرگ م ىپردازى، از کارهاى کوچکشان غافل مانى، زيرا الطاف کوچک را جايى است که از آن
بهره مند مى شوند و توجه به کارهاى بزرگ را هم جايى است که از آن ب ىنياز نخواهند بود.
بايد برگزيده ترين سران سپاه تو، در نزد تو، کسى باشد که در بخشش به افراد سپاه قصور نورزد و به آنان يارى رساند و از مال خويش
چندان بهره مندشان سازد که هزينه خود و خانواده شان را، که بر جاى نهاده اند، کفايت کند، تا يکدل و يک راى رو ىبه جهاد دشمن
آورند،زيرا مهربانى تو به آنها دلهايشان را به تو مهربان سازد.و بايدکه بهترين مايه شادمانى واليان برپاى داشتن عدالت در بلاد باشد و پديد
آمدن دوستى در ميان افراد رعيت.و اين دوستى پديد نيايد،مگر به سلامت دلهاشان.ونيکخواهيشان درست نبود،مگر آنگاه که براى کارهاى
خود بر گرد واليان خود باشندو بار دولت ايشان را بر دوش خويش سنگين نشمارند و از دير کشيد نفرمانرواييشان ملول نشوند.پس
اميدهايشان را نيک برآور و پيوسته به نيکيشان بستاى و رنجهايى را که تحمل کرد هاند،همواره بر زبان آر،زيرا ياد کردن از
کارهاى نيکشان،دليران را برمى انگيزد و از کارماندگان را به کار ترغيب م ىکند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر يک در چه
کارى تحمل رنجى کرده اند،تا رنجى را که يکى تحمل کرده به حساب ديگرى نگذارى و کمتر از رنج و محنتى که تحمل کرده،پاداشش
مده.شرف و بزرگى کسى تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمرى وفرودستى کسى تو را واندارد که رن جبزرگش را خرد به حساب
آورى.
چون کارى بر تو دشوار گردد و شبهه آميز شود در آن کار به خدا و رسول شرجوع کن.زيرا خداى تعالى به قومى که دوستدار هدايتشان
اى کسانى که ايمان آورده ايد از خدا اطاعت کنيد و از رسول و الوالامر خويش فرما نبريد و چون در امرى اختلاف کرديد »: بود،گفته است
.» اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا وپيامبر رجوع کنيد
رجوع به خدا،گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول،گرفتن سنت جامع اوست، سنتى که مسلمانان را گرد مى آورد و پراکنده
نمى سازد.و براى داور ىدر ميان مردم،يکى از افراد رعيت را بگزين که در نزد تو برتر از ديگران بود.از آن کسان،که کارها بر او دشوار
نمى آيد و از عهده کار قضا برمى آيد.مردى که مدعيان باستيزه و لجاج،راى خود را بر او تحميل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطايى شد،بر
آن اصرار نورزد و چون حقيقت را شناخت در گرايش به آن درنگ ننمايد و نفسش به آزمندى متمايل نگردد و به اندک فهم،ب ىآنکه به عمق
حقيقت رسد،بسنده نکند.
قاضى تو بايد،از هر کس ديگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بيش از همه به دليل متکى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از ديگران
ملول شود و درکشف حقيقت،شکيباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد،قاطع راى دهد.
چرب زبانى و ستايش به خودپسنديش نکشاند.از تشويق و ترغيب ديگران به يکى از دو طرف دعوا متمايل نشود.چنين کسان اندک به دست
آيند،پس داورى مردى چون او را نيکو تعهد کن و نيکو نگهدار.و در بذل مال به او،گشاده دستى به خرج ده تا گرفتاريش برطرف شود و
نيازش به مردم نيفتد.و او را در نزد خود چنان منزلتى ده که نزديکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسيب ديگران در اما نماند.
در اين کار،نيکو نظر کن که اين دين در دس تبدکاران اسير است.از روى هوا وهوس در آن عمل مى کنند و آن را وسيله طلب دنيا قرار
داده اند.
در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمايش به کارشان برگمار،نه به سبب دوستى باآنها.و بى مشورت ديگران به کارشان مگمار،زيرا به
راى خود کار کردن و از ديگران مشورت نخواستن، گونه اى از ستم و خيانت است.کارگزاران شايسته را در ميان گروهى بجوى که اهل
تجربت و حيا هستند و از خاندانهاى صالح،آنها که در اسلام سابقه اى ديرين دارند.اينان به اخلاق شايسته ترند و آبرويشان محفوظتر است و
ازطمعکارى بيشتر رويگردان اند و در عواقب کارها بيشتر مى نگرند. در ارزاقشان بيفزاى،زيرا فراوانى ارزاق،آنان را بر اصلاح خود
نيرو دهد و ازدست اندازى به مالى که در تصرف دارند،باز مى دارد.و نيز براى آنها حجت است،اگر فرمانت را مخالفت کنند يا در
امانتت خللى پديد آورند.پس در کارهايشان تفقدکن و کاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار. زيرا
مراقبت نهانى تو در کارهايشان آنان را به رعايت امانت و مدارا در حق رعيت وامى دارد.و بنگر تا ياران کارگزارانت تو را به خيانت
نيالايند.هر گاه يکى از ايشا ندست به خيانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خيانت او گرد آمد و همه بدان گواهى دادند،همين خبرها
تو را بس بود.بايد به سبب خيانتى که کرده تنش را به تنبيه بيازارى و از کارى که کرده است، بازخواست نمايى.سپس،خوار و ذليلش سازى
و مهر خيانت بر او زنى و ننک تهمت را بر گردنش آويزى.
در کار خراج نيکو نظر کن،به گون هاى
بپرهيز از خونها و خون ريزی هاى بناحق. زيرا هيچ چيز،بيش از خونريزى بناحق،موجب کيفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب
نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد .
که به صلاح خراجگزاران باشد.زيرا صلاح کار خراج و خراجگزاران،صلاح کار ديگران است و ديگران حالشان نيکو نشود،مگربه
نيکوشدن حال خراجگزاران،زيرا همه مردم روزيخوار خراج و خراجگزارا ناند.
ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى،زيرا خراج حاصل نشود،مگربه آبادانى زمين و هر که خراج طلبد و زمين را آباد
نسازد،شهرها و مردم را هلاک کرده است و کارش استقامت نيابد،مگر اندکى.هرگاه از سنگينى خراج يا آفت محصول يابريدن آب يا نيامدن
باران يا دگرگون شدن زمين،چون در آب فرو رفتن آن يا ب ىآبى،شکايت نزد تو آوردند،از هزينه و رنجشان بکاه،آنقدر که اميد مى دارى که
کارشان راسامان دهد.و کاستن از خراج بر تو گران نيايد،زيرا اندوخت هاى شود براى آبادانى بلادتو و زيور حکومت تو باشد،که ستايش آنها
را به خود جلب کرده اى و سبب شادمانى دل تو گردد،که عدالت را در ميانشان گسترده اى و به افزودن ارزاقشان و ب هآنچه در نزد ايشان
اندوخته اى از آسايش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود ومدارا در حق ايشان،براى خود تکي هگاهى استوار ساخته اى.چه بسا کارها
پيش آيدکه اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذارى،به خوشدلى به انجامش رسانند.زيرا چون بلاد آباد گردد،هر چه بر عهده مردمش
نهى،انجام دهند که ويرانى زمين را تنگدستى مردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند که همت واليان،همه گردآوردن مال بود و به
ماندن خود بر سر کار اطمينان نداشته باشند و از آنچه مايه عبرت است،سود برنگيرند.
سپس،به دبيرانت نظر کن و بهترين آنان را بر کارهاى خود بگمار و نام ههايى راکه در آن تدبيرها و اسرار حکومتت آمده است،از جمع
دبيران،به کسى اختصاص ده که به اخلاق از ديگران شايسته تر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازد يا چنان دليرش نکند که در
مخالفت با تو،بر سر جمع سخن گويد و غفلتش سبب نشود که نامه هاى عاملانت را به تو نرساند يا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها
درنگ روا دارد،يا در آنچه براى تو مى ستاند يا از سوى تو م ىدهد،سهل انگارى کند،ياپيمانى را که به سود تو بسته،سست گرداند و از فسخ
پيمانى که به زيان توست،ناتوان باشد.دبير بايد به پايگاه و مقام خويش در کارها آگاه باشد زيرا کسى که مقدارخويش را نداند،به طريق
اولى،مقدار ديگران را نتواند شناخت.مباد که در گزينش آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکيه کنى.زيرا مردان با ظاهر آرايى و
نيکوخدمتى،خويشتن را در چشم واليان عزيز گردانند.ولى،در پس اين ظاهر آراسته وخدمت نيکو،نه نشانى از نيکخواهى است و نه امانت.
دبيرانت را به کارهايى که براى حکام پيش از تو بر عهده داشت هاند،بيازماى و از آ نميان، بهترين آنها را که در ميان مردم اثرى نيکوتر
نهاده اند و به امانت چهره اى شناخته اند،اختيار کن.که اگر چنين کنى اين کار دليل نيکخواهى تو براى خداونداست و هم به آن کس که کار
خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کارى از کارهاى خوداز ميان ايشان،رئيسى برگمار.کسى که بزرگى کار مقهورش نسازد و بسيارى
آنهاسبب پراکندگى خاطرش نشود.اگر در دبيران تو عيبى يافته شود و تو از آن غفل تکرده باشى،تو را به آن بازخواست کنند.
اينک سفارش مرا در حق بازرگانان و پيشه وران بپذير و درباره آنها به کارگزارانت نيکو سفارش کن.خواه آنها که بر يک جاى مقيم اند و
خواه آنها که با سرمايه خويش اين سو و آن سو سفر کنند و با دسترن جخود زندگى نمايند.زيرا اين گروه،خود مايه هاى منافع اند و اسباب رفاه
و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوارو دور و خشکى و دريا و دشتها و کوهساران و جايهايى که مردم در آن جايها
گردنيايند و جرئت رفتن به آن جايها ننمايند.اينان مردمى مسالمت جوى اند که نه ازفتنه گريهايشان بيمى است و نه از شر و فسادشان
وحشتى.در کارشان نظر کن،خواه در حضرت تو باشند يا در شهرهاى تو.با اينهمه بدان که بسيارى از ايشان را روش ىناشايسته است و
حريص اند و بخيل.احتکار مى کنند و به ميل خود براى کالاى خودبها م ىگذارند،با اين کار به مردم زيان م ىرسانند و براى واليان هم مايه
ننگ و عيب هستند.
پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلى الله عليه و آله)از آن منع کرده است وبايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين
عدل،به گون هاى که در بها،نه فروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوع داشتى،اگر کسى باز هم دست به
احتکار کالا زد،کيفرش ده و عقوبتش کن تا سبب عبرت ديگران گردد ولى کار به اسراف نکشد.
خدا را،خدا را،در باب طبقه فرودين:کسانى که بيچارگان اند از مساکين ونيازمندان و بينوايان و زمينگيران.در اين طبقه،مردمى هستند سائل
و مردمى هستند،که در عين نياز روى سؤال ندارند.خداوند حقى براى ايشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعايت کنى،پس،در
نگهداشت آن بکوش.براى اينان دربيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را،در هرشهرى،به آنان
اختصاص ده.زيرا براى دورترينشان همان حقى است ک هنزديکترينشان از آن برخوردارند.و از تو خواسته اند که حق همه را،اعم از دور
ونزديک،نيکو رعايت کنى.سرمستى و غرور،تو را از ايشان غافل نسازد،زيرا اين بهانه که کارهاى خرد را به سبب پرداختن به کارهاى
مهم و بزرگ از دست هشتن،هرگز پذيرفته نخواهد شد. پس مت خود را از پرداختن به نيازهايشان دريغ مدار و به تکبر بر آنان چهر هدژم
منماى و کارهاى کسانى را که به تو دست نتوانند يافت،خود،تفقد و بازجست نماى.اينان مردمى هستند که در نظر ديگران بيمقدارند و مورد
تحقير رجال حکومت.کسانى
پاک و آراسته نيست امتى که در آن امت،زيردست نتواند بدون لکنت زبان حق خود را از قوى دست بستاند.پس تحمل نماى درشتگويى يا
عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداونددرهاى رحمتش را به روى تو بگشايد .
از امينان خود را که خداى ترس و فروتن باشند،براى نگريستن درکارهايشان برگمار تا نيازهايشان را به تو گزارش کنند.
با مردم چنان باش،که در روز حساب که خدا را ديدار مى کنى،عذرت پذيرفته آيد که گروه ناتوانان و بينوايان به عدالت تو نيازمندتر از
ديگران اند و چنان باش که براى يک يک آنان در پيشگاه خداوندى،در اداى حق ايشان،عذرى توانى داشت.
تيمار دار يتيمان باش و غمخوار پيران از کار افتاده که بيچاره اند و دست سؤال پي شکس دراز نکنند و اين کار بر واليان دشوار و گران
است و هرگونه حقى دشوار و گران آيد.و گاه باشد که خداوند اين دشواريها را براى کسانى که خواستار عاقبت نيک هستند،آسان
مى سازد.آنان خود را به شکيبايى وام ىدارند و به وعده راست خداوند،درباره خود اطمينان دارند.
براى کسانى که به تو نياز دارند،زمانى معين کن که در آن فارغ از هر کارى به آنا نپردازى. براى ديدار با ايشان به مجلس عام
بنشين،مجلسى که همگان در آن حاضر توانند شد و،براى خدايى که آفريدگار توست،در برابرشان فروتنى نمايى و بفرماى تا سپاهيان و
ياران و نگهبانان و پاسپانان به يک سو شوند،تا سخنگويشان بى هراس و بى لکنت زبان سخن خويش بگويد.که من از رسول الله(صلى الله
عليه و آله)بارهاشنيدم که مى گفت:پاک و آراسته نيست امتى که در آن امت،زيردست نتواند بدون لکنت زبان حق خود را از قوى
دست بستاند.پس تحمل نماى درشتگويى يا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداونددرهاى
رحمتش را به روى تو بگشايد و ثواب طاعتش را به تو عنايت فرمايد.اگرچيزى مى بخشى،چنان بخش که گويى تو را گوارا افتاده است و
اگر منع مى کنى،بايد که منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود. سپس کارهايى است که بايد خود به انجام دادنشان پردازى. از آن
جمله،پاسخ دادن است به کارگزاران در جايى که دبيرانت درمانده شوند.ديگر برآوردن نيازها ىمردم است در روزى که بر تو عرضه
مى شوند،ولى دستيارانت در اداى آنها درنگ وگرانى مى کنند.کار هر روز را در همان روز به انجام رسان،زيرا هر روز را کارى
است خاص خود.
بهترين وقتها و بيشترين ساعات عمرت را براى آنچه ميان تو و خداست،قرارده اگر چه در همه وقتها،کار تو براى خداست،هرگاه نيتت
صادق باشد و رعيت را درآن آسايش رسد.
بايد در اقامه فرايضى که خاص خداوند است،ني تخويش خالص گردانى و دراوقاتى باشد که بدان اختصاص دارد.پس در بخشى از
شبانه روز،تن خود را درطاعت خداى بگمار و اعمالى را که سبب نزديکى تو به خداى مى شود به انجام رسان و بکوش تا اعمالت بى هيچ
عيب و نقصى گزارده آيد،هر چند،سبب فرسودن جسم تو گردد.چون با مردم نماز م ىگزارى،چنان مکن که آنان را رنجيده سازى يانمازت
را ضايع گردانى،زيرا برخى از نمازگزاران بيمارند و برخى نيازمند.ازرسول الله(صلى الله عليه و آله)هنگامى که مرا به يمن
مى فرستاد،پرسيدم که چگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترين آنها و بر مؤمنان مهربا نباش.
به هر حال،روى پوشيدنت از مردم به دراز نکشد،زيرا روى پوشيدن واليان ازرعي تخود، گونه اى نامهربانى است به آنها و سبب م ىشود
که از امور ملک آگاهى اندکى داشته باشند.اگر والى از مردم رخ بپوشد،چگونه تواند از شوربختيها ورنجهاى آنان آگاه شود.آن وقت،بسا
بزرگا که در نظر مردم خرد آيد و بسا خردا،که بزرگ جلوه کند و زيبا،زشت و زشت،زيبا نمايد و حق و باطل به هم بياميزند.زيرا والى
انسان است و نم ىتواند به کارهاى مردم که از نظر او پنهان مانده،آگاه گردد. و حق را هم نشانه هايى نيست که به آنها انواع راست از
دروغ شناخته شود.و تو يکى از اين دو تن هستى:يا مردى هستى در اجراى حق گشاده دست و سخاوتمند،پس چرا بايد روى پنهان دارى و
از اداى حق واجبى که بر عهده توست دريغ فرمايى و در کار نيکى،که بايد به انجام رسانى،درنگ روا دارى.يا مردى هستى که هيچ
خواهشى را و نيازى را برنمى آورى،در اين حال،مردم،ديگر از تو چيزى نخواهند و از يارى تو نوميد شوند،با اينکه نيازمنديهاى مردم
براى تو رنجى پديد نياورد،زيرا آنچه از تو م ىخواهند يا شکايت از ستمى است يا درخواست عدالت در معاملتى.
و بدان،که والى را خويشاوندان و نزديکان است و در ايشان خوى برتر ىجويى و گردنکشى است و در معاملت با مردم رعايت انصاف
نکنند.ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع کن.به هيچيک از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده،مبادا به سبب
نزديکى به تو،پيمانى بندند که صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى که از آب دارند يا کارى که بايد به اشتراک انجام دهند زيان برسانند
و بخواهند بار زحم ت خود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارايى،نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.اجراى حق را
درباره هر که باشد،چه خويشاوند و چه بيگانه،لازم بدار و در اين کار شکيبايى به خرج ده که خداوندپاداش شکيبايى تو را خواهد داد.هر
چند،در اجراى عدالت،خويشاوندان و نزديکان تو را زيان رسد. پس چشم به عاقبت دار،هر چند،تحمل آن بر تو سنگين آيد که عاقبتى نيک و
پسنديده است.
اگر رعيت بر تو به ستمگرى گمان برد،عذر خود را به آشکارا با آنان در ميانه نه وبا اين کار از بدگمانيشان بکاه،که چون چنين کنى،خود
را به عدالت پروده اى و با رعيت مدارا نموده اى. عذرى که مى آورى سبب مى شود که تو به مقصود خود رس ى و آنان نيز به حق راه يابند.
اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند،از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن نهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهيانت شود و تو را
از غم و رنج برهاند وکشورت را امنيت بخشد.ولى،پس از پيمان صلح،از دشمن برحذر باش و ني کبرحذر باش.زيرا دشمن،چه بسا نزديکى
کند
اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند،از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن نهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهيانت شود و تو را
از غم و رنج برهاند وکشورت را امنيت بخشد.ولى،پس از پيمان صلح،از دشمن برحذر باش و نيک برحذر باش .
تا تو را به غفلت فرو گيرد.پس دورانديشى را از دست منه و حسن ظن را به يک سو نه و اگر ميان خود و دشمنت پيمان دوستى بستى و
امانش دادى به عهد خويش وفا کن و امانى را که داده اى، نيک،رعايت نماى.
در برابر پيمانى که بسته اى و امانى که داده اى خود را سپر ساز،زيرا هيچ يک ازواجبات خداوندى که مردم با وجود اختلاف در آرا و
عقايد،در آن همداستان وهمراى هستند،بزرگتر از وفاى به عهد و پيمان نيست.حتى مشرکان هم وفاى به عهد را در ميان خود لازم
مى شمردند،زيرا عواقب ناگوار غدر و پيمان شکنى رادريافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفت هاى،خيانت مکن و پيمانت را مشکن
وخصمت را به پيمان مفريب.زيرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى،دليرى کنند.
خداوند پيمان و زينهار خود را به سبب رحمت و محبتى،که بر بندگان خود دارد،امان قرار داده و آن را چون حريمى ساخته که در
سايه سار استوار آن زندگى کنند و به جوار آن پناه آورند.پس نه خيانت را جايى براى خودنمايى است و نه فريب را و نه حيله گرى را.پيمانى
مبند که در آن تاويل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پيمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو که در آنها ايهامى
باشد،تکيه منماى.و مبادا که سختى اجراى پيمانى که بر گردن گرفته اى و بايد عهد خدا را در آن رعايت کنى،تو را به شکستن و فسخ آن
وادارد،بى آنکه در آن حقى داشته باشى.
زيرا پايدارى تو در برابر کار دشوارى که اميد به گشايش آن بست هاى و عاقبت خوشش را چشم م ىدارى،از غدرى که از سرانجامش بيمناک
هستى بسى بهتر است.و نيز به از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشايش در دنيا و آخرت بر توبسته شود.
بپرهيز از خونها و خون ريزی هاى بناحق. زيرا هيچ چيز،بيش از خونريزى بناحق،موجب کيفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب
نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان،چون در روز حساب به داورى در ميان مرد مپردازد،نخستين
داورى او درباره خونهايى است که مردم از يکديگر ريخته اند.پس مباد که حکومت خود را با ريختن خون حرام تقويت کنى،زيرا ريختن
چنان خونى نه تنها حکومت را ناتوان و سست سازد،بلکه آن را از ميان برمى دارد يا به ديگران مى سپارد.اگر مرتکب قتل عمدى شوى،نه در
برابر خدا معذورى،نه در برابر من،زيراقتل عمد موجب قصاص مى شود.اگر به خطايى دچار گشتى و کسى را کشتى ياتازيان هات،يا
شمشيرت،يا دستت در عقوبت از حد درگذرانيد يا به مشت زدن و يابالاتر از آن، به ناخواسته،مرتکب قتلى شدى،نبايد گردنکشى و غرور
قدرت تومانع آيد که خونبهاى مقتول را به خانواده اش بپردازى.
از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت شده و نيز از دلبستگى ب هستايش و چر بزبانيهاى ديگران،پرهيز کن،زيرا يکى از بهترين
فرصتهاى شيطان است براى تاختن تا کردارهاى نيکوى نيکوکاران را نابود سازد.زنهار از اينکه به احسان خود بر رعيت منت گذارى يا
آنچه براى آنها کرده اى،بزرگش شمارى يا وعد هدهى و خلاف آن کنى.زيرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار،نورحق را
خاموش گرداند و خلف وعده،سبب برانگيختن خشم خدا و مردم شود.
خداى تعالى فرمايد: خداوند سخت به خشم مى آيد که چيزى بگوييد و به جاى نياوريد. از شتاب کردن در کارها پيش از رسيدن زمان آنها
بپرهيز و نيز،از سستى در انجام دادن کارى که زمان آن فرا رسيده است و از لجاج و اصرار در کارى که سررشته اش ناپيدا بود و از سستى
کردن در کارها، هنگامى که راه رسيدن به هدف باز و روش ناست،حذر نماى.پس هر چيز را به جاى خود بنه و هر کار را به هنگامش به
انجام رسان.
و بپرهيز از اينکه به خود اختصاص دهى چيزى را که همگان را در آن حقى است يا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن
ضرورى است و همه از آن آگا هاند. زيرا بزودى آن را از تو مى ستانند و به ديگرى م ىدهند. زودا که حجاب از برابر ديدگانت برداشته
خواهد شد و بينى که داد مظلومان را از تو مى ستانند. به هنگام خشم خويشتندار باش و از شدت تندى و تيزى خود بکاه و دست به روى کس
بر مدار وسخن زشت بر زبان مياور و از اينهمه، خود را در امان دار باز ايستادن ازدشنامگويى و به تاخيرافکندن قهر خصم،تا خشمت فرو
نشيند و زمام اختيارت ب هدستت آيد. و تو بر خود مسلط نشوى مگر آنگاه که بيشتر هم تياد بازگشت به سوى پروردگارت شود.
بر تو واجب آمد که همواره به ياد داشته باشى، آنچه که بر واليان پيش از تو رفته است، از حکومت عادلانه اى که داشته اند يا سنت نيکويى
که نهاده اند يا چيزى ازپيامبر(صلى الله عليه و آله)که آورده اند يا فريض هاى که در کتاب خداست و آن را برپاى داشته اند. پس اقتدا کنى به
آنچه ما بدان عمل مى کرده ايم و بکوشى تا از هر چه در اين عهدنامه بر عهده تو نهاد هام و حجت خود در آن بر تو استوار کرده ام،
پيروى کنى، تا هنگامى که نفس تبه هوا و هوس شتاب آرد، بهان هاى نداشته باشى. و جزخداى کس نيست که از بدى نگهدارد و به نيکى
توفيق دهد.
از وصايا و عهود رسول الله(صلى الله عليه و آله)با من ترغيب به نماز بود و دادن زکات و مهربانى با غلامانتان. و من اين عهدنامه را که
براى تو نوشته ام به وصيت او پايان مى دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
و از اين عهد نامه [که پايان آن است[
از خداى مى طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظيمش در برآوردن هرمطلوبى مرا و تو را توفيق دهد به چيزى که خشنوديش در آن
است، از داشتن عذر ى آشکار در برابر او و آفريدگانش و آوازه نيک در ميان بندگانش و نشان ههاى نيک دربلادش و کمال نعمت او و
فراوانى کرمش. و اينکه کار من و تو را به سعادت و شهادت به پايان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقيم و السلام على رسول الله صلى
الله عليه و آله الطيبين الطاهرين”.