۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

دوبیتی های شیخ ابوالمُدرنِ چَپستانی

گوشه ای از کتاب طنزآمیز «گفتمان الرجال» سرودهء م.سحر



دوبیتی های شیخ ابوالمُدرنِ چَپستانی



سیاست پیشه یُم گَپ می زنُم مو

به راهِ راست ها ، چپ می زنُم مو

چهل سال است بر طبلِ خیالات

دارام رام رام ، رَ رَپ رَپ می زنُم مو !ـ
ـ

دموکراتی مجاهد یا چریکُم

توکه دیکتاتوری ، من هم شریکُم

خدا داند که با کردارِ ناجور

اقلاً صاحبِ پندارِ نیکُم !ـ


مو کُرد و گیلک و تُرک و بلوچُم

به غیر از چپ نبیند چشم ِ لوچُم

ستم کیشی، ولی با نافِ آهو

دموکراتی ، ولی با شاخ ِ قوچُم


زسوسنگِردُم امّا اهل ِ بــِـِرنُم

متاع ِ عهدِ بوق ، امّا مُدرنُم

بلـَم بشکسته ای بر طرفِ کارون

سوارِ ناوگان ِ ژول ورنُم !ـ


مو نظمی نو زتاریخُم طلب بی

خیالاتُم خوراکِ روز و شب بی

به سوی «آرمانشهر»ِ طلایی

دُعای مسگرانُم وِردِ لب بی!ـ


مو که از «داغ ِ لعنت خوردگان»اُم

ندونُم در کجای این جهانُم

جوانی رفت و پیری درفروبست

به روی آرزوهای جوانُم !ـ


حقیقت یابِ ضّدِ دینی اُم مو

مُحقق تا به نوکِ بینی یُم مو

دموکراسی شناس ِ مکتبِ کانت

به اُردوگاهِ استالینی یُم مو!ـ


مو که تازنده آهوی مُدرنُم

چَراگاه و چَراجوی مُدرنُم

به پروازی تجدّد را پریدُم

به صحرایی فراسوی مُدرنُم !ـ


مو روحُم با مُدرنیِت ندیم است

که با وی عهد و پیمانُم قدیم است

شنیدستُم که از دیوارِ برلین

گُذر کرده ست و در تهران مقیم است!ـ


چو ماما بندِ نافُم سُست کِرده ست

نهادُم تیز و فکرُم چُست کِرده ست

بُوام از بلگراد، آبجِی م ز لندن

مُدرنیَت برایُم پُست کِرده ست !ـ


مو زلفِ بور و چشم ِ زاغ دارُم

ز لارُم ، در لوزان اُطراق دارُم

فرنگی پیشِ مو پیش از مُدرنه

مو این اهدایی از قُنداق دارُم !ـ


کدو می خوردُم و رُز می نشاندُم

لنین می خواندُم و بُز می چراندُم

رُزُم پَرپَر شد و باغ ِ کدو مُرد

لنینُم شد پوپِر ، بُز را پراندُم !ـ


مو چشمُم از فرنگی زاغ تر بی

خرُم از قبرسی قِبراق تر بی

به هر معبد شدُم ، آن کاسه بودُم

که از آش ِ درونش داغ تر بی !ـ


به صوتِ سوسن و رقص ِ جمیله

به خود درمی تنُم چون کرم ِ پیله

وطنخواهُم ، طرفدارِ جدایی

دموکراتُم ، هواخواهِ قبیله !ـ


مو هردم با خیالُم حال دارُم

تبار و ایل در دنبال دارُم

شترواری به خوابِ پنبه دانه

هوای دولتُ فدرال دارُم !ـ


مو نوعی در طبیعت بی بدیلُم

که ترک تایباد و کُردِ گیلُم

به گپ، خواهان ِ استمرارِ ملّت

به دل در بندِ استقلالِ ایلُم !ـ


چنان شورِ تبار و شوق ِ تیره

به سازِ چپ نوازُم گشته چیره

که بهرِ مهرِ ایران جا نمانده ست

مرا در دل ، ز بس عشق ِ عشیره !ـ


با این دسُّم از اون دَس می سُتونُم

هرآنچه نیس یا هَس می سُتونُم

مو کُردِ گیلکُم ، تُرکانه از فارس

حقوق ِ خلق ِ خود پس می سُتونُم !